معنی نابغه و تیزفهم

حل جدول

نابغه و تیزفهم

باهوش، بااستعداد


تیزفهم

نوند

‌داهی


نابغه

ژنی

واژه پیشنهادی

لغت نامه دهخدا

تیزفهم

تیزفهم. [ف َ] (ص مرکب) تیزطبع. (آنندراج). تیزعقل. آنکه بزودی چیزی را دریافت کند. (ناظم الاطباء). تیزدریافت. لقن. زودیاب. زیرک. سریعالانتقال. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
هرکجا تیزفهم دانائیست
بنده ٔ کندفهم نادانیست.
مسعودسعد.
بخاطری که جز او دوربین و روشن نیست
بدان دلی که جز او تیزفهم حاذق نیست.
سوزنی.
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.


نابغه

نابغه. [ب ِ غ َ] (اِخ) نابغه ٔ بنی تغلب، نامش حارث بن غزوان است و در ص 225 الموشح اشارتی به نام اوست. رجوع به حارث شود.

نابغه. [ب ِ غ َ] (اِخ) بنت عبداﷲ. مادر عمروبن عاص است. زن آوازخوان بدنامی بود. ابوالفرج اصفهانی آورده است: زنی از شیعیان علی به عمروعاص هنگام خطبه خواندن اعتراضی کرد و عمروعاص به او پرخاش کرد که: «بس کن ای پیرزن گمراه، سخنت را کوتاه کن که عقلت کم است » و زن در جوابش گفت «فقط تو حرف بزن ای پسر نابغه ای کسی که مادرت آوازخوان مشهور مکه بود و مزدور دیگران ! تو، که پنج نفر از قریش ادعای پدریت را داشتند وهرکدام تو را از پشت خود میدانستند و چون از مادرت پرسیدند گفت ببینید به کدامیک ازینان شباهتش بیشتر است و چون به عاص بن وائل شبیه تر بودی ترا به او بستند». (از اغانی ج 1 ص 342).

مترادف و متضاد زبان فارسی

تیزفهم

زیرک، سریع‌الانتقال، ذکی، هوشمند،
(متضاد) دیرفهم، بیق، دیریاب

فرهنگ معین

نابغه

بزرگ، بزرگوار، کسی که دارای هوش و استعداد فوق العاده باشد، جمع نوابغ. [خوانش: (بِ غ) [ع. نابغه] (اِفا.)]

فرهنگ عمید

نابغه

کسی که دارای هوش و استعداد فوق‌العاده باشد،
[قدیمی] بزرگ و عظیم‌الشٲن،
[قدیمی] فصیح،

فرهنگ فارسی هوشیار

نابغه

مرد بزرگ شان، فصیح، مرد بزرگ مرتبه، کسی که دارای هوش و استعداد فوق العاده باشد

فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

نابغه

Genie [noun], Zauberer [noun]

فارسی به عربی

نابغه

ساحر، عبقری

معادل ابجد

نابغه و تیزفهم

1606

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری